طَمطراق

همان ماهیِ تبعیدی به خشکی،که وضعیت فیلی را دارد خارج از اتاق

طَمطراق

همان ماهیِ تبعیدی به خشکی،که وضعیت فیلی را دارد خارج از اتاق

Juxtaposition

نجّار | جمعه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۶:۱۱ ب.ظ


Harding:   “I’m not just talking about my wife, I’m talking about my life. I can’t seem to get that through to you. I’m not just talking about one person, I’m talking about everybody, I’m talking about form, I’m talking about content, I’m talking about interrelationships. I’m talking about God, the devil, hell, heaven.”


از این فضای نگهداریِ بیمارای روانی،[یوفِ‌می‌زِم انجام دادم که نگم تیمارستان،بی‌کاز ایت هَز بَد کانوتِی‌شِن]هاردین، تویه این صحنه تونست نقش منو به خوبی ایفا کنه.نوع حرف زدنش در مورد فُرم و کانتنت، در مورد تعمیم دادن و نسبت دادن عبارتاش به زندگی،خدا،شیطان،بهشت و جهنم.اغلب اوقات تمایل من به همین سمت و شیوه بود.نسبت دادن چیزای غیرمرتبط به هم.نتیجه‌ی خوبی داشت چون یه فضاهای فکری برام پیش میومد که می تونستم در مورد یه چیزی تفقه کنم.یه چیزای خیلی ساده منو به یه سری مسائل می رسوند که بعداً مثلا میدیدم چه قدر منطقی هستن و علمی.ولی خب به خاطر اینکه این روش رو «روش علمی» برای فهمیدن و یادگیری نمی دونستم مغزِ وسواسم بهم مهلت و فرصت تعمیم و فکر کردن نمی داد.خیلی خیلی راضی بودم از این فکر کزدن.انگار مخلوطی بود از تخیل های نامشخص که نتیجه علمی می دادن.[ :)))].one flew over the cuckoo's nest خیلی جذاب جلو می رفت.تا اواخر فیلم که جذابیتش از دست رفت برای من.شورش و طغیان یه یاغی جلوی چشم کسایی که با پای خودشون و به اراده‌ی خودشون تویه یه فضای نه چندان مناسب بودن.[اما احتمالا برای خودشون مناسب ]؛که برای بیرون رفتن ازش خیلی خیلی ترس دارن.باید فکر کنن که آیا می تونن همراه اون یاغی برن به کانادا.از باباشون میگن که الکلی بوده و الکل اونو کم کم مصرف کرده و به خاطر ترس،از فرط استیصال،از روی عدمِ تحمل، تصمیم می گیرن که کر شن و لال.از ترس مادرشون فراموش می کنن ذاتشونو.و باز و نهایتاً می رسند به ترسِ از خارج شدن از انزوا و محل امنی که توش قرار گرفتن،فکراً، جسماً، یا هر چی.منفعل هایی که دیدن پرواز بقیه براشون لذت بخش هست و اراده ای از خودشون سراغ ندارن برای حتی شبیه اونا رفتار کردن.یعنی حتی ادای آدم قهرمانا رو در آوردن.نه به خاطر خودشون بودن و خودشون موندن ،بلکه تجربه و فکر محدود بهشون استیصال رو غلبه و حاکم کرده و دست و بالشون رو بسته.این بستن خود و نگه داشتن خود تویه یه قفس برای پرنده ای مثله مک مِرفی خیلی خیلی عجیبه ولی ما ها برای خودمون توجیح داریم.یه روزی می میریم بالاخره.[سی ام مهرماه نودو شیش:به خاطر اینکه اون طرف قضیه رو ندیدم ناراحت بودم،فراموش کردم بگم،میشه به این فکر و شرایط غالبِ ساکنای این محل هم فکر کرد،سیم‌پِ‌سی واژه‌ی حقیریه،فقط به نظرم درست و به جا هست که درست به وقایعی که سر از گذروندن نگاه کرد.]

×این Juxtaposition مشخصاً برای نشون دادن تضاد،یا مقایسه نیست.عین شباهتِ با مستأصل هایی که تویه فضای فکریِ ناصواب و بدبختانه‌ی خودشون زندانی ان.

×قالبها،فرم ها و محتوا ها.


×روحتون برای حرف زدن باهاتون به این قطعه‌ی Olafur Arnalds احتیاج داره.قطعه Lost Song از آلبوم Found songs.


×من سعی می‌کنم قطعه های موسیقایی خوب رو بهتون معرفی کنم،هممون به اندازه کافی قطعه بد گوش میدیم.

  • نجّار

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی