twenty eight years-eleven months-seven days
[متوجهم نوشتن «اینجا» متبادرکننده چیه و چه معنایی داره] بیست و نه و بحرانی که هنوز ادامه داره. دورنمایی برای توقفش حتی متصور نیستم. همه لحظات روز همچنان در «خیال» تغییر اوضاع سپری میکنم و واقعا متوجه نیستم چطوری باید وا داد. من حتی متوجه نیستم که چطوری باید اینجا چیز دیگهای نوشت. متوجهم که اینجا خونده نشده و نمیشه ولی هنوز متوجه نیستم که چرا در حالی که اصلا نمیخوام و نمیتونم همین حرفهای همیشه رو اینجا بنویسم ولی اینا الان اینجا دارند نوشته میشن. [بدیهیه که میخوام نوشته شن اما واقعا چی به سر من اومد؟]. متوجهم که سالهایی که رفته با همه مشخصاتش قطعا برنخواهد گشت yet still I can't stop thinking about it. وای. وای. ترحمبرانگیزه این شکلی شدن و بودن. حالا تقریبا نصف/نصف شده. سالهای خیلی بد/سالهای نه چندان خوب و سالهای عالی. متوجهم که احتمالا تا هشت ماه دیگه به همین کیفیت ادامه پیدا میکنه ولی اخیرا اون صفحه دفترچه که عدد سن توش (به روز و ماه و سال) نوشته شده رو به روز کردم، در واقع به فردا روز. مثلاً الان دارم تصور میکنم شاید از همین پنج و یک دقیقه بعد از ظهر شروع کردنش بد نباشه. [واقعیتش به میزان منطقی بودن و نبودن همه ایدهها و خواستهها و امیال و آرزوهایی که میکنم و دارم مسلطم و درک دارم ولی جمله ناصر که بعضیها تونستن به اشتباه پاپ آپ میکنه.] گاردین مدخلی باز کرده و از reclaim کردن ذهن میگه. این موبایل مساله منو بغرنجتر کرده واقعاً ولی دیوار جلوی من خیلی بلندتر به نظر میرسه. واقعا چرا اینطوری شد؟ ذهن و رشتهی افکار من خیلی خیلی بیشتر از این نوشته درهمه. مثلاً دارم فکر میکنم با خیری بریم بالابلندو بازی کنیم. حتی یادم نمیاد چطوری بود ولی این قدر محرومم از یه رویه عادی زندگی. محروم بودن هم نیست واقعاً، محروم کردن خوده [همینطوره، تقصیر خودمه :)) ]. حالا کاش یه مقدار دیسکورسِ توضیحات و توجیهات و شرح وقایع گسترده شه اینقدر حوصلم سر نره. مثلا برای «شهر اقیانوس» یه اکرونیم دیگه پیدا کنم و باهاش یه فولدر جدید بسازم. خیلی بامزهست که نتونستم داج کنم بولتِ نوشتن اینجا و اینا رو. عالی. آه، یک ماه آینده. [Lahn-e neveshte vaghean khandedare va motevajeham ke lazem nabood zekr konam vali mikham ke in montasher she]
- ۰۲/۱۱/۰۱