خداوندان اسرار
- ۰ نظر
- ۲۵ تیر ۹۶ ، ۱۷:۱۵
بین سخت شدن نفس کشیدن و دردایِ اینروزا آرومِ ناحیهیِ شکمی،دقیقاً وقتی که روی موتور دارم فکر می کنم decisive victory و exploitation.این که چطوری explode رو ادا کنم؛وقتی چشمام روی هم میان،می تونم باور کنم که جهان هنوز سرجاشه،این که باید مطمئن شم یه چیزایی سرجاشه هنوز برام مهمه،مثه وقتی که دوازده ساله بودم و هر شب قبل از خواب بهشون نگاه می کردم که هنوز نفس می کشن،هر دو رو چک می کردم.حتی اون موقع خیلی جدی تر نگران سنگ و آجرا بودم،تا لحظهی آخر بهش نگاه می کردم که کسی نزدیک نشه،که همه چی سرجاشه و آرومه.وقتی از بغل نونوایی "میم و برداران" برمیگشتم.قبل از خوابیدن.
I have to believe in a world outside my own mind. I have to believe that my actions still have meaning, even if I can't remember them. I have to believe that when my eyes are closed, the world's still there. Do I believe the world's still there? Is it still out there?
-Yeah. We all need mirrors to remind ourselves who we are. I'm no different.
-Memento-
خیلی زیادن "چیزایی" که مواجهه باهاشون سوالبرانگیزه و اونا بعد از کلی فکر و فکر و فکر صرفاً و صرفاً همون "چیز" باقی موندن؛ در واقع نمیشه گفت که چه قدر به اون مفهوم یا "چیز" نزدیک شدیم و الان نسبت بهش چه وضعیتی داریم.اگه یه مفهوم علمی رو در نظر بگیریم و به عقبهش نگاه کنیم،می بینیم که الان چیزای بیشتری در موردش می دونیم، ریسرچای جدیدی در موردش انجام شده و نتیجه های جامع و مانع تری حاصل شده از فکر کردن درموردش و در کل اون مقولهی علمی پیشرفت کرده و بسط داده شده و بخشای پنهان بیشتری ازش برامون روشن شده،اما این "چیزا" رو نمیشه با متر و معیار علمی اندازه گرفت.ممکنه تعریفی که یه آدم خیلی معمولی، nهزار سال پیش در مورد اون "چیز" گفته به واقعیت اون ماجرا نزدیک تر باشه[البته اگه بشه واقعیتی براش متصور شد] تا گفتمانی که افراد با درجهی بالای علمی و هنری و فرهنگی و اجتماعی و کلی اسم+ی دیگه در مورد اون "چیز" انجام دادن.انتزاعی یا مجرد عنوان این چیزاست.OED تعریف نسبتاً روان و ساده ای از این کلمه میگه:
× definition اول و مقداری دوم مورد نظر هست.
بخش زیادی از کانفلکت های روزانهی آدمها مربوط و معطوف به همین "چیز"است، که برای من مشخصاً کلی درگیری ایجاد میکنه و تبدیلم می کنه به ماهی رانده شده/بیرون رفته از آب،و سعیم بر اینه که مواجهه باهاشون رو تمرین کنم با روایت کردن نسبتاً سادهشون،شاید تصویر مشخصتری درست شه برام.از این "چیزا" خواهم گفت چون تمایلی ندارم یه فیل باشم در محصوریتِ وهم و نامشخصی و تاریکی[عدم].
×Wow
×احساس سنتیمنتالیستی کردم. [:))].شما همچین چیزی برداشت نکنین.
× [:)]
-من چیو از دست میدم؟
وقایعی که نشونت میده، اتفاقاً روحت تفکیکناپذیره.روحت از یه جزء یک تکه تشکیل شده.پر از احترام به خودت و مملو از حس غرور نسبت به خودت.ولی نمایِ حس ها همیشه صادق نیستن،می تونن اونقدر گول زننده باشن که قبول کنی اینا، نوعی از غرور تلقی میشن و نه حس احترام.و البته که تو طرفِ غرورو میگیری.این غروره که نشون میده تو "یه چیزیت میشه" و تو همینو می خوای، که بدونن یه چیزیت هست.ولی هو کرز؟
-پس شروع می کنم به :"حراج قسمتهایی از روحِ تفکیکناپذیر."
اوهم.شاید؛تو...
Illustrator : Rebecca Green