طَمطراق

همان ماهیِ تبعیدی به خشکی،که وضعیت فیلی را دارد خارج از اتاق

طَمطراق

همان ماهیِ تبعیدی به خشکی،که وضعیت فیلی را دارد خارج از اتاق

«قال»

نجّار | دوشنبه, ۴ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۲:۴۲ ق.ظ

بعد از دو تا اتفاق خیلی ساده و روزمره متوقف شدم.امروز امتحانمو دادم و بد دادم و متوقف شدم.رفتم دندون‌پزشکی و برگشتم و متوقف شدم.جاموندن و متوفق شدن بعد از یه واقعه که نوعی ناپرهیزی  بود و ساعتایی که واقعاً نمی دونم دارم چیکار می کنم.فکر کردن فراموشم میشه و دائم به یه مراوده ساده فکر می کنم.self-conscious می تونه تعبیر مسخره‌ای از این نوعِ افراط باشه.اغلبِ یادداشتایی که برای نجات دادن خودم می کردم رویِ وایت بردِ روی میزم و تویه برگه های پاپکو یا تندیس یا وویسایی که ضبط میشد و سطور کم و زیاد و بالا و بلندی که نوشته میشد تویِ نوتِ گوشی و تویِ وورد پی سی،و بلادرنگ و بلاهیچ‌انفصال[هیچ==>فُر ام‌فِ‌سِس]فراموش میشدن.میم و در الف بودن؛ و اون سه تایی که می دونم سه تا بودن ولی نمیدونم چی بودن[همونایی که تویه دفترچه نوشتی،خ.میم] به جز یکی که لطفاً تعبیرِ کاملِ این عبارت نباش.سِلف-کان‌شِس.این دَرَک و جهنم و غیره و ذلکی که در مورد سایرین گفته میشه که همون طوری که گفتی به سین و بارها به خودت حاصل آگاهی هست ولی فرق سر محل مناسبی هست برای خوردنِ این آگاهی دَرَش.

واژه ها و الکی الکی ادعای فهمیدن و دانایی و تفضُّل و به قول شاهینیِ جان «قال»، تعریف مناسبی برای سطحی و بدبخت بودنمون هست."خودنباشی؛خودباشی؟" مسأله همین نیست آقایِ نجار با تشدید؟!
 
×قال-guise
×self-consciousness
 
×فروغِ علیرضا قربانی رو بشنوید.کمانچه سامان صمیمی رو بشنوین.حض کنید.
 
  • نجّار

Mesmerised

نجّار | شنبه, ۲ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۳:۲۶ ق.ظ


Coldplay - Hypnotised


 float like an eagle]

Fall like the rain
[Pouring to put out the pain


این که فرصت "بودن" پیدا شده،نوعی غنیمت محسوب میشه.این که خیلی خیلی سخت هست زندگی کردن تویِ جریانات این نوعِ هستی،نقیضه[تقلید مضحک،پَرِدی] نیست برای من.تناقض هست.خنده دار نیست.برای من که اول راه هستم،کاملا جدی جدیه.من به زمان نیاز دارم که این تناقض رو مضحک بدونم.[هست واقعاً مضحک یا نیست؟]الانِ من کاملاً تاکید داره که نیست،کاملاً تاکید داره.حق من به عنوان یه جاندار هست که به خودم فرصت بررسی بدم.تناقض ها تسلیم دانایی و اراده‌ی عده‌ای شدن.من نیاز دارم که تمام هستیم‌ـو [همون طور که تا الان گذاشتم،حالا درست یا غلط] بذارم برای فهمیدن اینکه چی کار باید کرد و چی میشه. [تو سی اِ دیفرِنت ویو]


  • نجّار

Juxtaposition

نجّار | جمعه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۶:۱۱ ب.ظ


Harding:   “I’m not just talking about my wife, I’m talking about my life. I can’t seem to get that through to you. I’m not just talking about one person, I’m talking about everybody, I’m talking about form, I’m talking about content, I’m talking about interrelationships. I’m talking about God, the devil, hell, heaven.”


از این فضای نگهداریِ بیمارای روانی،[یوفِ‌می‌زِم انجام دادم که نگم تیمارستان،بی‌کاز ایت هَز بَد کانوتِی‌شِن]هاردین، تویه این صحنه تونست نقش منو به خوبی ایفا کنه.نوع حرف زدنش در مورد فُرم و کانتنت، در مورد تعمیم دادن و نسبت دادن عبارتاش به زندگی،خدا،شیطان،بهشت و جهنم.اغلب اوقات تمایل من به همین سمت و شیوه بود.نسبت دادن چیزای غیرمرتبط به هم.نتیجه‌ی خوبی داشت چون یه فضاهای فکری برام پیش میومد که می تونستم در مورد یه چیزی تفقه کنم.یه چیزای خیلی ساده منو به یه سری مسائل می رسوند که بعداً مثلا میدیدم چه قدر منطقی هستن و علمی.ولی خب به خاطر اینکه این روش رو «روش علمی» برای فهمیدن و یادگیری نمی دونستم مغزِ وسواسم بهم مهلت و فرصت تعمیم و فکر کردن نمی داد.خیلی خیلی راضی بودم از این فکر کزدن.انگار مخلوطی بود از تخیل های نامشخص که نتیجه علمی می دادن.[ :)))].one flew over the cuckoo's nest خیلی جذاب جلو می رفت.تا اواخر فیلم که جذابیتش از دست رفت برای من.شورش و طغیان یه یاغی جلوی چشم کسایی که با پای خودشون و به اراده‌ی خودشون تویه یه فضای نه چندان مناسب بودن.[اما احتمالا برای خودشون مناسب ]؛که برای بیرون رفتن ازش خیلی خیلی ترس دارن.باید فکر کنن که آیا می تونن همراه اون یاغی برن به کانادا.از باباشون میگن که الکلی بوده و الکل اونو کم کم مصرف کرده و به خاطر ترس،از فرط استیصال،از روی عدمِ تحمل، تصمیم می گیرن که کر شن و لال.از ترس مادرشون فراموش می کنن ذاتشونو.و باز و نهایتاً می رسند به ترسِ از خارج شدن از انزوا و محل امنی که توش قرار گرفتن،فکراً، جسماً، یا هر چی.منفعل هایی که دیدن پرواز بقیه براشون لذت بخش هست و اراده ای از خودشون سراغ ندارن برای حتی شبیه اونا رفتار کردن.یعنی حتی ادای آدم قهرمانا رو در آوردن.نه به خاطر خودشون بودن و خودشون موندن ،بلکه تجربه و فکر محدود بهشون استیصال رو غلبه و حاکم کرده و دست و بالشون رو بسته.این بستن خود و نگه داشتن خود تویه یه قفس برای پرنده ای مثله مک مِرفی خیلی خیلی عجیبه ولی ما ها برای خودمون توجیح داریم.یه روزی می میریم بالاخره.[سی ام مهرماه نودو شیش:به خاطر اینکه اون طرف قضیه رو ندیدم ناراحت بودم،فراموش کردم بگم،میشه به این فکر و شرایط غالبِ ساکنای این محل هم فکر کرد،سیم‌پِ‌سی واژه‌ی حقیریه،فقط به نظرم درست و به جا هست که درست به وقایعی که سر از گذروندن نگاه کرد.]

×این Juxtaposition مشخصاً برای نشون دادن تضاد،یا مقایسه نیست.عین شباهتِ با مستأصل هایی که تویه فضای فکریِ ناصواب و بدبختانه‌ی خودشون زندانی ان.

×قالبها،فرم ها و محتوا ها.


×روحتون برای حرف زدن باهاتون به این قطعه‌ی Olafur Arnalds احتیاج داره.قطعه Lost Song از آلبوم Found songs.


×من سعی می‌کنم قطعه های موسیقایی خوب رو بهتون معرفی کنم،هممون به اندازه کافی قطعه بد گوش میدیم.

  • نجّار

Stood in the early sunshine

نجّار | جمعه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۳:۱۳ ق.ظ

اوّل.صفر و یک های زندگی برای من تعریف مشخصی داشتن ولی به اون اندازه ای که باید نتونستم این صفر و یکا رو اعمال کنم.بد و خوب‌ـو اگه بخوام در نظر بگیرم،آگاهیِ لازم نسبت به چیزی که بده وجود داره ولی خیلی وقتا توایی اجرایی شدنشون وجود نداشته.می تونم به چی نسبت بدم این قضیه رو؟مشخصاً به کمال گرا بودن من.نوع نگاهِ نسبی‌ای که بهش رسیدم و تا اندازه ای حاصل تجربه ‌ی من محسوب میشه از بیست و دو سال زندگی،متضادِ عینیِ "فوقِ‌مستقیم" محسوب میشه با کمال گرا بودنم.ارزشِ اصلی برام خوب بون و کامل بودنِ همه چیز هست ولی فهمیدم که این شکلی نمیشه،در واقع اجازه داده نمیشه بهم که این شکلی باشه و مفهوم نسبیت رو هم به خاطر همین قبول کردم و الان مشخصاً دارم با هر دویِ اینا زندگی می کنم.با کمال گرا بودنم احساس خوشی و کیفوری می کنم و با نسبی دیدنم، تلخی ها و شکستامو توجیح.

دوم.من التزام فکری و تا حد خیلی زیادی عملی دارم به شعار "مرگ بر بدیهیّات".تا چن مدت پیش حالِ خیلی بدی پیدا می کردم وقتی مجبور بودم با یه عده در مورد بدیهیات حرف بزنم و خیلی زود تموم می کردم قضیه رو.ولی یه مدت میشه که حرف زدنای بقیه در مورد چیزای بدیهی رو می شنوم و اون جاهایی که لازم هست تأیید می کنم،لبخند می زنم،گاهی همراهی هم می کنم ولی خیلی کم.از حالت خیلی افراطیِ این حذر کردن دور شدم و توقعِ ذهنم‌ـو کم کردم که واقعاً لزومی نداره همه‌ی حرفا خیلی سنگین و پیچیده و جدی باشه.این اخلاق من مشخصاً حاصل حماقت و نادونیِ خودمه.خیلی جدی می گم.فک می کنم که مثلاً اونطوری خیلی حالم بهتر میشه (که میشد!) ولی موقعیت از نظر روابط انسانی درست نبود.برای همین حاصلش می شد محجوریت بیشتر و بیشتر خودم.قفسِ خود ساخته."فکرزده شدن" بر وزن سیاست زده با همه ی مسئله هایی که به عبارت "سیاست زده" نسبت میدن ولی برای فکر زده.جایی که نگاهِ فکری لازم نبود تا اون حد افراطی،من تلاش می کردم که انجامش بدم.[ویرایش نشده-نیاز به توضیح بیشتر]

سوم.من کلّی فکر می کنم که چی میشه اگه تویِ [تویه-من تفاوتی بین این دو عبارت قائل نمیشم.درست تویِ هست ولی اغلب تویه خواهم نوشت،در مورد این کسره(نقش نما) و هـ از لحاظ نگارشی صحبت می کنم.]فلان موقعیت باشم و چه کارا که نمی کنم.الان n تا از اون شرایط ها و موقعیت ها برام وجود داره ولی هیچ حرکتی نسبت بهش انجام نمی دم و همشون رو دارم بر باد می دم.بدیهی و کاملاً واقعی.


×آلبوم تصویریِ "خداوندانِ اسرار" همایون شجریان و سهراب پورناظری و خانواده‌ی محترمش رو [ :)) ] گوش جان کنید.وای از تنبورِ سهراب.اوه نسیت به صدایِ همایون.وای.

 

  

  • نجّار

توضیحی بر مدخل حاضر

نجّار | يكشنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۶، ۰۱:۵۱ ق.ظ
یه آدم درون‌گرایِ علاقه‌مند به برون‌گرایی.جمع اضدادطور.در واقع مشخص نیست دقیقا کدوم حالت غالبه.نشونه های کامل یه آدم درون‌گرا رو دارم ولی یه سری تمایلاتی از خودم سراغ دارم که تا حالا سرکوبش کردم.بروزش ندادم.مشخصاً تا حالا مجال ندادم که ببینم این علاقه‌ی من به برون‌گرایی چه نمودی داره.اینجا سعی می کنم تمرینش کنم.نمود بدم بهش.عینیش کنم.
یه جا یه دِفِ‌نی‌شِن دیدم از introvert که تا حد خیلی زیادی منم:

Leave me alone

Like a biochemist studying a colony of bacteria under the microscope, you minutely examine your every thought,feeling and action. Probing futile questions like "what do other people think of me?," "how do I look?," and "maybe I shouldn't have said that?".You are unable to realize that other people do not spend as much time and energy analyzing you as you think.
You may seem unsocial, yet your greatest desire is to be liked and accepted. You may be shy and quiet, you are often moody and unhappy, and prefer solitude or at most the company of one person to a crowd. You have an aptitude for creative work and are uncomfortable engaging in activities that require co-operation with other people. You may even be a genius, or eventually turn into one.
An introvert   


و در مورد عنوان بلاگ،دو تا توضیح مختصر از دیکشنری: 





×در مورد عنوان بشتر می‌نویسم بعداً.
  • نجّار