«قال»
بعد از دو تا اتفاق خیلی ساده و روزمره متوقف شدم.امروز امتحانمو دادم و بد دادم و متوقف شدم.رفتم دندونپزشکی و برگشتم و متوقف شدم.جاموندن و متوفق شدن بعد از یه واقعه که نوعی ناپرهیزی بود و ساعتایی که واقعاً نمی دونم دارم چیکار می کنم.فکر کردن فراموشم میشه و دائم به یه مراوده ساده فکر می کنم.self-conscious می تونه تعبیر مسخرهای از این نوعِ افراط باشه.اغلبِ یادداشتایی که برای نجات دادن خودم می کردم رویِ وایت بردِ روی میزم و تویه برگه های پاپکو یا تندیس یا وویسایی که ضبط میشد و سطور کم و زیاد و بالا و بلندی که نوشته میشد تویِ نوتِ گوشی و تویِ وورد پی سی،و بلادرنگ و بلاهیچانفصال[هیچ==>فُر امفِسِس]فراموش میشدن.میم و در الف بودن؛ و اون سه تایی که می دونم سه تا بودن ولی نمیدونم چی بودن[همونایی که تویه دفترچه نوشتی،خ.میم] به جز یکی که لطفاً تعبیرِ کاملِ این عبارت نباش.سِلف-کانشِس.این دَرَک و جهنم و غیره و ذلکی که در مورد سایرین گفته میشه که همون طوری که گفتی به سین و بارها به خودت حاصل آگاهی هست ولی فرق سر محل مناسبی هست برای خوردنِ این آگاهی دَرَش.
- ۹۶/۰۲/۰۴