Pathetic
حدودای ساعت دوازده باز داشتم به این فکر میکردم که چقدر منظم و درست و حسابی نوشتم و خلاصه کردم، مرور اِن هزار باره و درگیری بیش از یک سال و نیمه، موید این قضیه بود و نه مبطلش، که بهش با نسبت خوبی مسلط باشم. کمی قبل از تمام شدن هفته هشتم، تصمیم گرفتم که مودِ «حالا-معلوم-نیست-که-چی-بشه، فعلا-دست-نگهدارِ» چند سال اخیرو کنار بذارم و شروع کردم به آماده شدن برای مصاحبه احتمالیِ اسکایپی، شرایط مساعد نبود و کاملش نکردم، ولی انگار موثر بود کلیت تصمیم و بقیه جاها کمک کرد که مقدار procrastination رو کمتر کنم و دست به کار بشم زودتر. حوالی ساعت یک بود و قبل از آماده شدنم، حتی به این فکر کردم که ازم نخوان که برم به جلسهشون و گفتم که ok ه. قبول کردم که ممکنه هر اتفاقی بیفته و به عنوان یه defense mechanism سعی میکنم با پیشبینی کردنشون مقداری خودمـو آرومتر کنم در قبال اتفاق افتادن احتمالیِ قضایایِ غیرمنطقی از نظر من. تویه واحد داشتم به این فکر میکردم که چرا یادم رفت موهامـو شونه کنم و به خودم گفتم که لابد حضور «ع» و اینکه گفت منم میام باهات تا پایین یا قبلش که بود و داشتیم در مورد یه چیز پرت به ظاهر خندهدار کلکل میکردیم و من نمیدونستم دارم چی کار میکنم مثل وقتایی که میلاد اتاقه، باعث شده فراموش کنم شونه کردنـو و آخرش اهمیتی ندادم چون شونه کردن احتمالا بدترش میکرد. :)) ناهار خوردم. مسواک زدم. چهل دقیقه مونده به جلسه دفترش بودم. شلوغ و قیامت. یادم اومد که اسپری استفاده نکردم و به سختی تونستم زمانبندی کنم که «بپشوشمش»!!، به خیر گذشت و شد. اومدن و شروع شد. چه قدر دلم برای رحیمیان سوخت بعد از این که الف بهش گفت سین نیومده زنگ بزن ببین کجاست و بهش گفتم لابد ساختمونشون آتیش گرفته. :)) بیچاره رحیمیان.
حس میکردم موضع این دو خانم با نسبت قابل توجهی منفیه، ولی شرایط طوری پیش رفت که علناً اظهارش کردن. رفتار من خیلی مناسب نبود و اونا هم مجموعاً pathetic بودن. دلیلی خیلی خیلی مشخصی نمیتونم اقامه کنم فلذا شرایط عجیب و بد پیش رفت. الان دارم به این فکر میکنم که امیدوارم حرف اون یارو تویه سمپاشیا درست باشه و بتونم بعد از یه دعوا دوست خوبی شم براشون. سعی میکنم یه راه حل پیدا کنم اگر شد.
×فکر خودکار مثبت: تجربه شد، کارو شروع میکنم، باهاشون دوست خواهم شد، رویهمو تصحیح میکنم و مطابقتر با اینها.
×wonderwall از Noel Gallagher.
- ۹۷/۱۲/۰۵