طَمطراق

همان ماهیِ تبعیدی به خشکی،که وضعیت فیلی را دارد خارج از اتاق

طَمطراق

همان ماهیِ تبعیدی به خشکی،که وضعیت فیلی را دارد خارج از اتاق

تسامح

نجّار | چهارشنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۲۶ ق.ظ

وقتی به محمد می گفتم همیشه از اینکه بدون سلام وارد میشی خندم میگره،می‌رفت پشت درِ کمدش، انگار که داره با دستاش دنبال یه چیز مهم می گرده،ولی در واقع داشت وقت تلف میکرد برای سر صحبتو باز کردن؛من عمداً بهش توجه نمی کردم که اگه می خواد در مورد هوا حرف بزنه، خب بزنه،یا در مورد اتوبوسای دانشگاه یا هر چی.یه بار می گفت اگه بخواد می تونه ته اتوبوس بشینه و از جاش بلند نشه،حتی وقتی خانوما سرپا وایسادن.تعریف می کرد که یه خانم[کسره] با یه کیف سنگین اومده بهش اعتراض کرده که جمع کن برو سمت خودتون، حتی بهش نگاه هم نکرده، تا یه نفر دیگه جاشو به دختره میده.می گفت حس برنده شدن نداشته و احساس شرمندگی هم نمی کرده.اونجا تنها جایی بوده که شرایط خنثی رو تجربه کرده بوده؛ برای اولین بار.می‌گفت وقتی رسیده بوده ایستگاهِ پردیسِ علوم، حالت خنثی از بین رفت و حس کرده چرا همچین کاری کرده بوده و سریع از تهِ واحد میزنه بیرون و پیاده میشه.اون لحظه یادش اومده بود که نوید از دسشویی ـایِ دانشکده شیمی تعریف کرده بوده که زیاد هست و تمیز،مخصوصا همون ساختمون سفیده که اغلب بچه های ارشد و دکتری رفت و آمد می کنن، و چه جایی بهتر از دسشویی برای فکر در مورد حرکتِ خنثی‌ـایی که اخیراً غیرخنثی شده بود.من و اون و با تأکید بیشتر من؛ به دسشویی می گفتیم Compromise palace .جایی که راحت تر می تونستیم با وجدان از خواب بیدار شدمون مصالحه کنیم و اگه مثه دسشویی اتاقمون تمیز و درجه یک باشه،palace گفتن ناروا نیست درواقع.ظاهراً خبری از حراست نبوده که کارت بخواد و راست رفته تهِ راهرو،دست چپ.من بهش گفته بودم که عمومیت اینطوری خواسته که کروکی دسشویی ها اغلب همین باشه و انگار نوعی اعلان عمومی هست برای انزجار از "ته" و "سمت چپ". کسی نباید دلِ خوشی از ته این قضیایا داشته باشه و یا حتی گاهی این و سمت چپ هم واضحاً به خاطر «کانُ‌تِی‌شِن» و «این‌تُ‌نی‌شن» بود.چپ،سیاه،کیکی و بوبا.رفته بوده و فکر کرده بوده و مصالحه انجام شده بوده.بعد از اتمام مصالحه داشته از ساختمون میومده بیرون که همون خانوم رو می بینه که دیگه اون کیف دستش نبوده و ظاهراً ازش عذرخواهی کرده بوده که خانومه بهش گفته بوده، چی می گی تو؟ [ :)))) ].اساساً خانومه وقعی به موضوع نَنهیده بوده و فراموش کرده بوده و جناب محمد داشته از احساس گناه می مرده و به دستشویی پناه برده بوده.گفت که :" خلاصه ما غصه‌شو تمام و کمال خوردیم ولی بقیه طبق معمول براشون اهمیتی نداره این چیزا."

بدبختیِ منم اغلب همینه.حرص خوردنای کاملاً الکی.تویه روابط خیلی محدود و اتفاقی، تماماً دارم به این فکر می‌کنم که فلان حرف من چه برداشتی خواهد داشت یا این حرکتی که کردم درست بود یا نه،این نفس و آهی که کشیدم به موقع بود؟و قس علی هذا؛در حالی که اون طرف ماجرا،بقیه حتی یادشون نیست که مثلا با من صحبت کردن، چه برسه به این که ناراحت شده باشن از چیزی.راحتی بقیه و آسودگی و ناراحت نشدنشون برای من مهمه اغلب،و تمام سختی های ماجرا رو هم خودم باید تحمل کنم .بارها شده که به چشم دیدیم بقیه وقعی به ماجرا نمی نهند :) ولی این عادات جزوی از من شده،انگار که من خودمو با این توع رفتار تعریف کنیم.احتمالاً درست و احتمالاً غلط.



×عکسا مربوط به بعد از پیروزی آقای روحانی و اون یکی احتمالا اطراف کنکور ارشد بچه ها یا بعد از روز انتخابات.عذر می خوام که اینا رو گذاشتم مصداقی دم دستی تر از اینا به ذهنم نیومد.

×بشنوین Faun از Ólafur Arnalds. کم نظیر.

×فرمت قطعه‌ Flac هست و فایل حدود سیزده مِگ.

  • نجّار

خداوندان اسرار

نجّار | يكشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۶، ۰۵:۱۵ ب.ظ




اِی جان؛ اِی جان؛ اِی جان





  • نجّار

?Do I believe the world's still there

نجّار | پنجشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۶، ۰۲:۱۱ ب.ظ

بین سخت شدن نفس کشیدن و دردایِ این‌روزا آرومِ ناحیه‌یِ شکمی،دقیقاً وقتی که روی موتور دارم فکر می کنم decisive victory و exploitation.این که چطوری explode رو ادا کنم؛وقتی چشمام روی هم میان،می تونم باور کنم که جهان هنوز سرجاشه،این که باید مطمئن شم یه چیزایی سرجاشه هنوز برام مهمه،مثه وقتی که دوازده ساله بودم و هر شب قبل از خواب بهشون نگاه می کردم که هنوز نفس می کشن،هر دو رو چک می کردم.حتی اون موقع خیلی جدی تر نگران سنگ و آجرا بودم،تا لحظه‌‌ی آخر بهش نگاه می کردم که کسی نزدیک نشه،که همه چی سرجاشه و آرومه.وقتی از بغل نونوایی "میم و برداران" برمیگشتم.قبل از خوابیدن.



I have to believe in a world outside my own mind. I have to believe that my actions still have meaning, even if I can't remember them. I have to believe that when my eyes are closed, the world's still there. Do I believe the world's still there? Is it still out there?

-Yeah. We all need mirrors to remind ourselves who we are. I'm no different.


-Memento-


  • نجّار

توضیح عنوان-مقداری بیشتر

نجّار | سه شنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۶، ۱۰:۲۰ ب.ظ

خیلی زیادن "چیزایی" که مواجهه باهاشون سوال‌برانگیزه و اونا بعد از کلی فکر و فکر و فکر صرفاً و صرفاً همون "چیز" باقی موندن؛ در واقع نمیشه گفت که چه قدر به اون مفهوم یا "چیز" نزدیک شدیم و الان نسبت بهش چه وضعیتی داریم.اگه یه مفهوم علمی رو در نظر بگیریم و به عقبه‌ش نگاه کنیم،می بینیم که الان چیزای بیشتری در موردش می دونیم، ری‌سرچای جدیدی در موردش انجام شده و نتیجه های جامع و مانع تری حاصل شده از فکر کردن درموردش و در کل اون مقوله‌ی علمی پیشرفت کرده و بسط داده شده و بخشای پنهان بیشتری ازش برامون روشن شده،اما این "چیزا" رو نمیشه با متر و معیار علمی اندازه گرفت.ممکنه تعریفی که یه آدم خیلی معمولی، nهزار سال پیش در مورد اون "چیز" گفته به واقعیت اون ماجرا نزدیک تر باشه[البته اگه بشه واقعیتی براش متصور شد] تا گفتمانی که افراد با درجه‌ی بالای علمی و هنری و فرهنگی و اجتماعی و کلی اسم+ی دیگه در مورد اون "چیز" انجام دادن.انتزاعی یا مجرد عنوان این چیزاست.OED تعریف نسبتاً روان و ساده ای از این کلمه میگه:


  

× definition اول و مقداری دوم مورد نظر هست.


بخش زیادی از کانفلکت های روزانه‌ی آدمها مربوط و معطوف به همین "چیز"است، که برای من مشخصاً کلی درگیری ایجاد می‌کنه و تبدیلم می کنه به ماهی رانده شده/بیرون رفته از آب،و سعیم بر اینه که مواجهه باهاشون رو تمرین کنم با روایت کردن نسبتاً ساده‌شون،شاید تصویر مشخص‌تری درست شه برام.از این "چیزا" خواهم گفت چون تمایلی ندارم  یه فیل باشم در محصوریتِ وهم و نامشخصی و تاریکی[عدم].


×Wow

×احساس سنتی‌منتالیستی کردم. [:))].شما همچین چیزی برداشت نکنین.

× [:)]



  • نجّار

"The Tale of the Way"

نجّار | جمعه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۳۳ ق.ظ
انگار اینطوره که هر شرایطی برای خودمون حادث شه، یا به طور مشخص اگه تمام سرمایمونو برای اجرای یه برنامه منطقی مصرف کنیم، ولی باز نوعِ مخالفِ اون‌طوری که زندگی کردیم برامون جذابه؛ «حس می‌کنیم» که دوست داشتیم حداقل تجربه‌ش کنیم.اینکه چقدر این «حس»مون درسته،یه بخشی از حرفای این پست منه،خیلی وقتا روندها طوری پیش میرن که ما به نحو خودآگاه یا ناخودآگاه و یا نیمه هوشیار[preconscious]* احساس و منطقمون تداخل پیدا می کنن- dissolve میشن- و مثلاً موقع نتیجه‌گیری و جمع‌بندیِ یه پروسه -که کاملا بر اساس منطق و شرایط اون موقع زمانی پیش رفته - احساسمون رو وارد می کنیم و وجه فراموش‌کار بودنِ انسانی‌مون رو به کامل‌ترین صورت نشون میدیم، اول به خودمون و بقیه هم که کار خودشونو می کنن.انگار که نیاز داریم به یه dessociation of sensibility؛نیاز داریم به یه T.S Eliot که دائم تویه گوشمون بخونه که قاطی نکن حساتو با منطقت.که من ایشونو خیلی از مواقع نداشتم و به خودم سخت گرفتم اغلب.

مثلاً من دوست داشتم جایِ امیرِ وضعیت سفید می بودم.چیزی که تقریباً نقطه‌ی مقابلش بودم.امیر به حسای لحظه‌ایش احترام می ذاشت.دورانی رو که شرایط فراهم تر هست برای سرخوشی و بیخیالی، بی خیال بود.خلاق بود و خط می دونست،ابایی از اینکه کثیف شه نداشت، امیر نترس بود و در عین حال ترسو، به طبیعتش غضب نمی کرد،منطقش اغلب در خدمت احساسش بود، برایِ چیزی که می‌خواست با همه‌ی خنگیش[اینطوری خونده میشد] تلاش می کرد،خودشو اونطوری که بود معرفی می کرد،زود گول می خورد و ارزشای ساده و کودکانه ای داشت و به قول خودش تمام شواهد نشون میداد که آدم عقله مندی نیست و خودش هم از دست خودش عصبانیه. [ :)) ]طعمِ امیر، شیرینِ تند بود،امیر وقتی بزرگ شد طعم و بویِ آدامس نعنایی گرفت،آدامسی که تا وقتی تویه دهنت هست طعمشو از دست نمیده،امیر کلی جنگید و آخر سر شکست خورد.بعد از جاش بلند شد و واقعاً بزرگ شد.من لحظه هایی‌ـو حس می کنم که دوست داشتم جای امیر می بودم و این لحظه‌ها چه قدر شیرین‌ـن.[ :) ]

×بارها گفتم ولی من فریم به فریم این مجموعه رو دوست دارم.خیلی واقعی.خیلی خیلی واقعی لحظه به لحظه این مجموعه رو دوست دارم.

×من اینجا فرقی بین ه و  ِ  [نقش نمای اضافه] قائل نیستم آخر بعضی کلمه ها مثلِ سخنه یا سخنِ که مورد دوم صحیحه ولی من ممکنه به شکل اولی  بنویسمشون.نوع نگارش استاندارد و صحیح نیست ولی برای من راحت‌تره.برای خودم هم این غلط نوشتن خیلی خوشآیند نیست.به هر حال.

×مگه میشه چیزی به غیر از فاینال تاچِ مجموعه رو پیشنهاد داد،بشنوین وضعیت سفید علیرضایِ قربانی و شعر محمد علی بهمنی.



----------------------------------------------------
*associated with a part of the mind from which memories and thoughts that have not been repressed can be brought to the surface.
  • نجّار