تسامح
وقتی به محمد می گفتم همیشه از اینکه بدون سلام وارد میشی خندم میگره،میرفت پشت درِ کمدش، انگار که داره با دستاش دنبال یه چیز مهم می گرده،ولی در واقع داشت وقت تلف میکرد برای سر صحبتو باز کردن؛من عمداً بهش توجه نمی کردم که اگه می خواد در مورد هوا حرف بزنه، خب بزنه،یا در مورد اتوبوسای دانشگاه یا هر چی.یه بار می گفت اگه بخواد می تونه ته اتوبوس بشینه و از جاش بلند نشه،حتی وقتی خانوما سرپا وایسادن.تعریف می کرد که یه خانم[کسره] با یه کیف سنگین اومده بهش اعتراض کرده که جمع کن برو سمت خودتون، حتی بهش نگاه هم نکرده، تا یه نفر دیگه جاشو به دختره میده.می گفت حس برنده شدن نداشته و احساس شرمندگی هم نمی کرده.اونجا تنها جایی بوده که شرایط خنثی رو تجربه کرده بوده؛ برای اولین بار.میگفت وقتی رسیده بوده ایستگاهِ پردیسِ علوم، حالت خنثی از بین رفت و حس کرده چرا همچین کاری کرده بوده و سریع از تهِ واحد میزنه بیرون و پیاده میشه.اون لحظه یادش اومده بود که نوید از دسشویی ـایِ دانشکده شیمی تعریف کرده بوده که زیاد هست و تمیز،مخصوصا همون ساختمون سفیده که اغلب بچه های ارشد و دکتری رفت و آمد می کنن، و چه جایی بهتر از دسشویی برای فکر در مورد حرکتِ خنثیـایی که اخیراً غیرخنثی شده بود.من و اون و با تأکید بیشتر من؛ به دسشویی می گفتیم Compromise palace .جایی که راحت تر می تونستیم با وجدان از خواب بیدار شدمون مصالحه کنیم و اگه مثه دسشویی اتاقمون تمیز و درجه یک باشه،palace گفتن ناروا نیست درواقع.ظاهراً خبری از حراست نبوده که کارت بخواد و راست رفته تهِ راهرو،دست چپ.من بهش گفته بودم که عمومیت اینطوری خواسته که کروکی دسشویی ها اغلب همین باشه و انگار نوعی اعلان عمومی هست برای انزجار از "ته" و "سمت چپ". کسی نباید دلِ خوشی از ته این قضیایا داشته باشه و یا حتی گاهی این و سمت چپ هم واضحاً به خاطر «کانُتِیشِن» و «اینتُنیشن» بود.چپ،سیاه،کیکی و بوبا.رفته بوده و فکر کرده بوده و مصالحه انجام شده بوده.بعد از اتمام مصالحه داشته از ساختمون میومده بیرون که همون خانوم رو می بینه که دیگه اون کیف دستش نبوده و ظاهراً ازش عذرخواهی کرده بوده که خانومه بهش گفته بوده، چی می گی تو؟ [ :)))) ].اساساً خانومه وقعی به موضوع نَنهیده بوده و فراموش کرده بوده و جناب محمد داشته از احساس گناه می مرده و به دستشویی پناه برده بوده.گفت که :" خلاصه ما غصهشو تمام و کمال خوردیم ولی بقیه طبق معمول براشون اهمیتی نداره این چیزا."
بدبختیِ منم اغلب همینه.حرص خوردنای کاملاً الکی.تویه روابط خیلی محدود و اتفاقی، تماماً دارم به این فکر میکنم که فلان حرف من چه برداشتی خواهد داشت یا این حرکتی که کردم درست بود یا نه،این نفس و آهی که کشیدم به موقع بود؟و قس علی هذا؛در حالی که اون طرف ماجرا،بقیه حتی یادشون نیست که مثلا با من صحبت کردن، چه برسه به این که ناراحت شده باشن از چیزی.راحتی بقیه و آسودگی و ناراحت نشدنشون برای من مهمه اغلب،و تمام سختی های ماجرا رو هم خودم باید تحمل کنم .بارها شده که به چشم دیدیم بقیه وقعی به ماجرا نمی نهند :) ولی این عادات جزوی از من شده،انگار که من خودمو با این توع رفتار تعریف کنیم.احتمالاً درست و احتمالاً غلط.
×عکسا مربوط به بعد از پیروزی آقای روحانی و اون یکی احتمالا اطراف کنکور ارشد بچه ها یا بعد از روز انتخابات.عذر می خوام که اینا رو گذاشتم مصداقی دم دستی تر از اینا به ذهنم نیومد.
×بشنوین Faun از Ólafur Arnalds. کم نظیر.
×فرمت قطعه Flac هست و فایل حدود سیزده مِگ.
- ۰ نظر
- ۱۱ مرداد ۹۶ ، ۰۰:۲۶